زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
شاعر : حامد خاکی
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قالب شعر : مثنوی
من رسـول آیـههـای سـرخ قـرآن تـوأم مسلـمم یعـنی حسین جانم مسلـمان توأم
سر به زیر انداخـتـم آوارۀ عشقـت شدم دومین مـرد گـریـبان پـارۀ عشقـت شدم
بچـههـایـم را فـدای بچـههـایت میکـنـم با همین لبهای خونی هم صدایت میکنم
هیچکس در شهرکوفه خوب با من تا نکرد در زدم جز طوعه در را کس به رویم وا نکرد
با همین دستان خالی دامنت را خواستم در قـنوتم از سفر برگـشتنت را خواستم
دور از این شهرِ هزار آیینِ بیمنظور شو هر کجا خواهی برو اما ز کوفه دور شو
غم به غیر از سینهام جای دگر محبوس نیست کوفه جای امن بر آوردنِ ناموس نیست
ترس من از سم مرکبها و از پامالهاست ترس من از گیر افتادن ته گودالهاست
جـان مـسـلـمهـا فـدای نالـههای آخـرت ترس من این است بیمحرم بماند خواهرت
|